قرن ها پیش از هلی شات
انجیر خشکیده ای که بوی باکرگی چای با خود داشت
مرا تا ارتفاع دو چشم پرواز میداد
از کمر کش یک روز داغ
تا غایت غایب لانه کلاغ
تا عقابی که از ابر عقب افتاده بود
تا نیلی که بر پیشانی اسمان جاری بود
پیش از هلی شات
من میدیدم
ساحلِ چَریده را موج نشُخوار میکرد
و دریا آروغ مه آلودش تا باغ چای پراکنده میشد
من میدیدم
سبد سبز چای ترانه میخواند
و در زنبیل بزرگی بالا میآورد
که تا لحظهای پیش به شاخه خشکیده انجیر آویخته بود
قبل از هلیشات
قرنها هلهلهی دستهایِ عجول
در سپیده دم ِ باد ِگرم
رجِ چایچین ها و بوته های چای
را از ارتفاع دو چشم پایش کردهام
#امیر _حسینی_خواه